Lectionary Calendar
Saturday, May 18th, 2024
Eve of Pentacost
Attention!
We are taking food to Ukrainians still living near the front lines. You can help by getting your church involved.
Click to donate today!

Read the Bible

کتاب مقدس

اول پادشاهان 17

1  و ایلیای‌ تِشْبی‌ كه‌ از ساكنان‌ جِلْعاد بود،به‌ اَخاب‌ گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌ كه‌ به‌ حضور وی‌ ایستاده‌ام‌ قَسَم‌ كه‌ در این‌ سالها شبنم‌ و باران‌ جز به‌ كلام‌ من‌ نخواهد بود.»2  و كلام‌ خداوند بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:3  « از اینجا برو و به‌ طرف‌ مشرق‌ توجه‌ نما و خویشتن‌ را نزد نهر كَرِیت‌ كه‌ در مقابل‌ اُرْدُنّ است‌، پنهان‌ كن.4  و از نهر خواهی‌ نوشید و غرابها را امر فرموده‌ام‌ كه‌ تو را در آنجا بپرورند.»5  پس‌ روانه‌ شده‌، موافق‌ كلام‌ خداوند عمل‌ نموده‌، و رفته‌ نزد نهر كَرِیت‌ كه‌ در مقابل‌ اُرْدُنّ است‌، ساكن‌ شد.6  و غرابها در صبح‌، نان‌ و گوشت‌ برای‌ وی‌ و در شام‌، نان‌ و گوشت‌ می‌آوردند و از نهر می‌نوشید.7  و بعد از انقضای‌ روزهای‌ چند، واقع‌ شد كه‌ نهر خشكید زیرا كه‌ باران‌ در زمین‌ نبود.

8  و كلام‌ خداوند بر وی‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:9  «برخاسته‌، به‌ صَرَفَه‌ كه‌ نزد صیدون‌ است‌ برو و در آنجا ساكن‌ بشو. اینك‌ به‌ بیوه‌زنی‌ در آنجا امر فرموده‌ام‌ كه‌ تو را بپرورد.»10  پس‌ برخاسته‌، به‌ صَرَفَه‌ رفت‌ و چون‌ نزد دروازۀ شهر رسید، اینك‌ بیوه‌ زنی‌ در آنجا هیزم‌ برمی‌چید؛ پس‌ او را صدا زده‌، گفت‌: «تمنّا اینكه‌ جرعه‌ای‌ آب‌ در ظرفی‌ برای‌ من‌ بیاوری‌ تا بنوشم‌.»11  و چون‌ به‌ جهت‌آوردن‌ آن‌ می‌رفت‌، وی‌ را صدا زده‌، گفت‌: «لقمه‌ای‌ نان‌ برای‌ من‌ در دست‌ خود بیاور.»12  او گفت‌: «به‌ حیات‌ یهُوَه‌، خدایت‌ قسم‌ كه‌ قرص‌ نانی‌ ندارم‌، بلكه‌ فقط‌ یك‌ مشت‌ آرد در تاپو و قدری‌ روغن‌ در كوزه‌، و اینك‌ دو چوبی‌ برمی‌چینم‌ تا رفته‌، آن‌ را برای‌ خود و پسرم‌ بپزم‌ كه‌ بخوریم‌ و بمیریم‌.»13  ایلیا وی‌ را گفت‌: «مترس‌، برو و به‌ طوری‌ كه‌ گفتی‌ بكن‌. لیكن‌ اول‌ گِرده‌ای‌ كوچك‌ از آن‌ برای‌ من‌ بپز و نزد من‌ بیاور، و بعد از آن‌ برای‌ خود و پسرت‌ بپز.14  زیرا كه‌ یهُوَه‌، خدای‌ اسرائیل‌، چنین‌ می‌گوید كه‌ تا روزی‌ كه‌ خداوند باران‌ بر زمین‌ نباراند، تاپوی‌ آرد تمام‌ نخواهد شد، و كوزۀ روغن‌ كم‌ نخواهد گردید.»15  پس‌ رفته‌، موافق‌ كلام‌ ایلیا عمل‌ نمود. و زن‌ و او و خاندان‌ زن‌، روزهای‌ بسیار خوردند،16  و تاپوی‌ آرد تمام‌ نشد و كوزۀ روغن‌ كم‌ نگردید، موافق‌ كلام‌ خداوند كه‌ به‌ واسطۀ ایلیا گفته‌ بود.

17  و بعد از این‌ امور، واقع‌ شد كه‌ پسر آن‌ زن‌ كه‌ صاحب‌ خانه‌ بود، بیمار شد. و مرض‌ او چنان‌ سخت‌ شد كه‌ نفسی‌ در او باقی‌ نماند.18  و به‌ ایلیا گفت‌: «ای‌ مرد خدا مرا با تو چه‌ كار است‌؟ آیا نزد من‌ آمدی‌ تا گناه‌ مرا بیاد آوری‌ و پسر مرا بكشی‌؟»19  او وی‌ را گفت‌: «پسرت‌ را به‌ من‌ بده‌.» پس‌ او را از آغوش‌ وی‌ گرفته‌، به‌ بالاخانه‌ای‌ كه‌ در آن‌ ساكن‌ بود، برد و او را بر بستر خود خوابانید.20  و نزد خداوند استغاثه‌ نموده‌، گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌، خدای‌ من‌، آیا به‌ بیوه‌زنی‌ نیز كه‌ من‌ نزد او مأوا گزیده‌ام‌ بلا رسانیدی‌ و پسر او را كشتی‌؟»21  آنگاه‌ خویشتن‌ را سه‌ مرتبه‌ بر پسر دراز كرده‌، نزد خداوند استغاثه‌ نموده‌، گفت‌: «ای‌ یهُوَه‌،خدای‌ من‌، مسألت‌ اینكه‌ جان‌ این‌ پسر به‌ وی‌ برگردد.»22  و خداوند آواز ایلیا را اجابت‌ نمود و جان‌ پسر به‌ وی‌ برگشت‌ كه‌ زنده‌ شد.23  و ایلیا پسر را گرفته‌، او را از بالاخانه‌ به‌ خانه‌ به‌ زیر آورد و به‌ مادرش‌ سپرد و ایلیا گفت‌: «ببین‌ كه‌ پسرت‌ زنده‌ است‌!»24  پس‌ آن‌ زن‌ به‌ ایلیا گفت‌: «الا´ن‌ از این‌ دانستم‌ كه‌ تو مرد خدا هستی‌ و كلام‌ خداوند در دهان‌ تو راست‌ است‌.»

 
adsfree-icon
Ads FreeProfile